مرد بیمار با نفس نفس زدن گفت: خواه ناخواه تو را می برند. “یک سال نیاز مانند آن، زمانی که همه برای زندگی باید درآمد کسب کنند. و هیچ کس با شما خوب نیست و به شما اهمیت 280 نمی دهد.”
“بیا از اینجا برویم، مادر. ما بچهها را سوار سورتمه میکنیم، و بعد مانند دیگر بزرگهای سرگردان، بین مزرعههای پایین کشور میرویم. کاله معلم مدرسه میگوید که پدرش میگوید.
مردم روستا جو و گلابی (سیبزمینی) میگیرند و باید به مادر بگوییم که برای ما کافی فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت 281 , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.»
“بله، تا زمانی که برکت خدا نان می دهد، تو هرگز بی نیاز نخواهی شد. تو مرا با آنچه گفتی سبک و سبک کردی، آنته کوچولو. اما گولسپیرا -.”
“او می تواند ما را دنبال کند، او. دراز بکش و نگران مادر!”
– “من نمی ترسم. – آنها به این راحتی در من 282 شده اند. – من همه چیز را می بینم که به طور آسمانی بر فراز تو می درخشد و بالای بچه ها آنجا در نی رختخواب می درخشد و بالای سرم آنقدر با شکوه می خواند. – Ante so. -عظمت!”
با این حرف، مادر آنته دوباره روی پارچه هایی که زیر سرش بود، افتاد. آنته پلک هایش را بست و کتاب سرود را زیر چانه اش گذاشت تا نیفتد. مادر این کار را با پدر انجام داده بود، زمانی که او خسته شده بود.
قبل از اینکه اهل محله دور هم جمع شوند تا 283 بچه ها را به فقیرخانه ببرند یا آنها را به حراج بگذارند، حال مادر خوب در قبر نبود.
اما روزی که به کابین فرسوده رسیدند، جایی که انتظار داشتند بچه ها را پیدا کنند، خالی بود.
آلونک چوبی آن نزدیکی هم که می دانستند بز در آنجا بوده خالی بود. در کلبه شسته شده و صیقل داده شده بود، گویی پیرمردهای شریف قصد داشتند آن را به دست دیگران بسپارند.
بچه هایی که برای بردنشان آمده بودند، ظاهراً روز قبل رفته بودند. اما آنها به این نتیجه رسیدند که احتمالاً تا زمانی که دوباره اینجا بیایند، نیازی به صبر طولانی نخواهند.
داشت، و این با حمل و نقل مردم فقیر از یکی از نزدیکترین 284 محلهها بود. علاوه بر این، هیچ کس احتمالاً نمی تواند بداند که آنها کدام راه را انتخاب کرده اند. هیچ تلفن یا تلگراف در آن بالا در بیابان وجود نداشت و هیچ کاری نمی توان در مورد آن انجام داد. تمام اسب هایی که در روستا بودند درگیر جنگل دویدن بودند، آنها هم در خانه بودند.
تا چه کسی وقت داشت برای جستجوی بچه ها بیرون برود. “وقتی گرسنگی آنها را گرفت، آنها به عقب برگشتند. به بز آسیب وارد شد، کسی می توانست آن را به آنها بفروشد. اما همانطور که گفتم، آنها به زودی اینجا خواهند بود، هم بز و هم بز.”
بنابراین بچهها بدون اینکه توسط تعقیبکنندگان ناراحت شوند، دور شدند. اما در طول روز، گریه و زاری بر کوچولوها، بریتا-کاجسا و آنا-مارتا شنیده شد.
- ۰ ۰
- ۰ نظر