جمعه ۲۸ شهریور ۰۴ ۲۱:۴۹ ۲ بازديد
حدود چهار یا پنج هزار بریتانیایی در آنها زندگی و پیشرفت میکنند، رشد کرده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . همانطور که در امتداد آن قدم میزنید، نامهای آشنای «اسمیت و شرکا»، «براون و شرکا» و غیره را میبینید که بر روی صفحات برنجی بزرگ در ورودیها به سبک بومی واقعی به نمایش گذاشته شدهاند.
کالهِ قدیمی و اصیلِ بیچاره مدتها بود که به محدودیتی که متحمل میشد اعتراض میکرد؛ دیوار و خندق و دروازهی واحدِ خروجی به سمت روستا که به نام ریشلیو نامگذاری شده بود، به نظر میرسید که تمام امیدها برای بهبود را از بین میبرد. دلایل دولتی مطرح شد. اما چند سال پیش، دولت تسلیم شد، دیوارهای سمت روستا فرو ریخت، خندق پر شد و کارهای عظیم «ناوبری» انجام شد. این مکان حالا میتواند نفس تازه کند. در آخرین بازدیدم، به تئاتر رفته بودم، یک سالن موسیقی که برای نمایش، کنسرت یا «جلسات کوچک» مناسب شی بود. مکانی جدید و بکر بود، بسیار متفاوت از تئاتر کوچک قدیمی در باغ دسن، جایی که دوشس معروف کینگستون بیش از صد و بیست سال پیش در اجرایی در آن شرکت کرد.
این مکان عنوان باشکوه «تئاتر هیپودروم» را داشت و یک نمایش بزرگ «ملی» با عنوان «…» در حال اجرا بود. «سرجوخه رایشهوفن.» اینجا ما دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان باشکوه قهرمانی فرانسویها و پیروزی واقعی را داشتیم، که دشمن بیرحمی اصرار داشت آن را شکست بنامد. یک فرانسوی شجاع که نقش قهرمان را بازی میکرد، تقریباً به خط پایان شجاعت خود رسیده بود و در آن روز شوم و مرگبار، شجاعتهای شگفتانگیزی از خود نشان داده بود. تقریباً همزمان با ورود من، نقطه اوج درام فرا رسید، زرهپوش با سری پیچیده در حولهای خونین وارد شد! او پس از شرح وحشت آن حمله وحشتناک با شور و اشتیاق فراوان، با اعلام اینکه «او و مرگ» تنها دو نفر باقیمانده تهر در میدان هستند.
سخنانش را به پایان رساند! نیازی به گفتن نیست که نالههای فراوانی برای آلمانیها و هورا برای فرانسویهای باشکوه به گوش میرسید. حالا بالاخره به سمت کشتی پایین آمدهایم، همانطور که صدای خس خس ناقوسها نشان میدهد که ساعت نزدیک دو بامداد سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . انگار همه در «کاله دریایی» چرت میزنند. قایقهای ماهیگیری نزدیک به هم، در شبکهای سیاه در هم تنیده، و انگار پس از کارشان چرت میزنند. در دوردستها، شهر کوچک هنوز حال و هوای قلعهمانند و منظرهی زن زیبای خود را حفظ کرده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، منارههای مرکزی تاریک مانند سایهها قد برافراشتهاند، و معدود چراغها سوسو میزنند.
تمام صحنه به طرز دلپذیری آرام سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . به نظر میرسد صدای شرشر آب، خواب یا حداقل چرتی موقت را فرا میخواند، که مسافر، پس از روز و شب طولانیاش، به حق حق آن را دارد. چهرههای کاپیتان بیچاره و ملوانانش که به سختی میتوانستند جلوی نفرین خود را بر آن «حیوان» بیمار بگیرند، به دردناکترین شکل ممکن، شرمساری و آزردگی را آشکار میکرد. آشفتگی فوقالعاده بود. اکنون کشتی به سختی به اسکله دیگر منتقل شد. این کار، اگرچه بسیار آرام انجام میشد، اما طرش آسیبهای جدیدی به بار آورد، زیرا تنها برخورد، بیشتر الوارها را خرد و جابجا کرد. گروه نامطمئن به ساحل رسیدند و ما در میان ردیفهایی از تماشاگرانی که نیمی تمسخر میکردند و نیمی همدردی میکردند.
به سمت سالن ضیافت رفتیم. سخنرانان سمپوزیوم تمام درایت خود را به کار گرفتند تا به این موضوع دلسردکننده بپردازند. تنها کاری که میشد انجام داد این بود که به اختراع «اعتماد» داشت – درست همانطور که یک گلادستونیِ گرفتار، از دنیا میخواهد که «همه چیز را به مهارت رئیس بزرگمان بسپاریم». اما، افسوس! این کار الان جواب نمیداد. در واقع، کشتی غیرقابل هدایت بود؛ وزن عظیم موتورهای دماغه مانع از آن میشد که از سکان اطاعت کند. گروه به سمت پاریس حرکت کرد – کسانی که روحیهی انجام این کار را داشتند – و سهامداران شرکت حتماً به اندازهی کافی دلشان به درد آمده بود. چند سال بعد، در حالی که در کنار ساحل تیمز، نه چندان دور از وولیچ قدم میزدم، به آرایش تودههایی از فلز زنگزده برخوردم که مدتها آنجا افتاده بودند.
میللنگهای بزرگ چرخهای پارویی، یک سیلندر و مقداری فلز دیگ بخار وجود داشت. به من اطلاع داده شد که اینها تکههای کشتی بخار بدشانسی بودند که قرار بود دریازدگی را از بین ببرد! همانطور که به انتهای اسکله خلوت – همان اسکلهای که دیده بودم به طرز بیرحمانهای با آب برده شده بود – قدم میزدم، خاطره این روز دوباره به ذهنم آمد. وقتی به یاد آوردم که مقامات بندر کاله – و به طور معقول – ادعای بزرگی برای شرارتی که به اسکله وارد شده بود، ارسال کردند، عنصری از کمدی تلخ در این معامله وجود داشت. اما شرکت خیلی زود با «انحلال» سریع آن را راضی کرد . هیچ منبعی وجود نداشت، بنابراین فرانسویها مجبور شدند اسکله خود را با هزینه خودشان بازسازی کنند. نزدیک کاله، مکانی قابل توجه و شکوفا وجود دارد که پس از جنگ جهانی اول توسط وبستر، یک مرد انگلیسیِ بیخانمان، تأسیس شد. این شهر با خیابانهای پهن و باشکوهی که گفته میشود.
کالهِ قدیمی و اصیلِ بیچاره مدتها بود که به محدودیتی که متحمل میشد اعتراض میکرد؛ دیوار و خندق و دروازهی واحدِ خروجی به سمت روستا که به نام ریشلیو نامگذاری شده بود، به نظر میرسید که تمام امیدها برای بهبود را از بین میبرد. دلایل دولتی مطرح شد. اما چند سال پیش، دولت تسلیم شد، دیوارهای سمت روستا فرو ریخت، خندق پر شد و کارهای عظیم «ناوبری» انجام شد. این مکان حالا میتواند نفس تازه کند. در آخرین بازدیدم، به تئاتر رفته بودم، یک سالن موسیقی که برای نمایش، کنسرت یا «جلسات کوچک» مناسب شی بود. مکانی جدید و بکر بود، بسیار متفاوت از تئاتر کوچک قدیمی در باغ دسن، جایی که دوشس معروف کینگستون بیش از صد و بیست سال پیش در اجرایی در آن شرکت کرد.
این مکان عنوان باشکوه «تئاتر هیپودروم» را داشت و یک نمایش بزرگ «ملی» با عنوان «…» در حال اجرا بود. «سرجوخه رایشهوفن.» اینجا ما دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان باشکوه قهرمانی فرانسویها و پیروزی واقعی را داشتیم، که دشمن بیرحمی اصرار داشت آن را شکست بنامد. یک فرانسوی شجاع که نقش قهرمان را بازی میکرد، تقریباً به خط پایان شجاعت خود رسیده بود و در آن روز شوم و مرگبار، شجاعتهای شگفتانگیزی از خود نشان داده بود. تقریباً همزمان با ورود من، نقطه اوج درام فرا رسید، زرهپوش با سری پیچیده در حولهای خونین وارد شد! او پس از شرح وحشت آن حمله وحشتناک با شور و اشتیاق فراوان، با اعلام اینکه «او و مرگ» تنها دو نفر باقیمانده تهر در میدان هستند.
سخنانش را به پایان رساند! نیازی به گفتن نیست که نالههای فراوانی برای آلمانیها و هورا برای فرانسویهای باشکوه به گوش میرسید. حالا بالاخره به سمت کشتی پایین آمدهایم، همانطور که صدای خس خس ناقوسها نشان میدهد که ساعت نزدیک دو بامداد سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . انگار همه در «کاله دریایی» چرت میزنند. قایقهای ماهیگیری نزدیک به هم، در شبکهای سیاه در هم تنیده، و انگار پس از کارشان چرت میزنند. در دوردستها، شهر کوچک هنوز حال و هوای قلعهمانند و منظرهی زن زیبای خود را حفظ کرده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، منارههای مرکزی تاریک مانند سایهها قد برافراشتهاند، و معدود چراغها سوسو میزنند.
تمام صحنه به طرز دلپذیری آرام سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . به نظر میرسد صدای شرشر آب، خواب یا حداقل چرتی موقت را فرا میخواند، که مسافر، پس از روز و شب طولانیاش، به حق حق آن را دارد. چهرههای کاپیتان بیچاره و ملوانانش که به سختی میتوانستند جلوی نفرین خود را بر آن «حیوان» بیمار بگیرند، به دردناکترین شکل ممکن، شرمساری و آزردگی را آشکار میکرد. آشفتگی فوقالعاده بود. اکنون کشتی به سختی به اسکله دیگر منتقل شد. این کار، اگرچه بسیار آرام انجام میشد، اما طرش آسیبهای جدیدی به بار آورد، زیرا تنها برخورد، بیشتر الوارها را خرد و جابجا کرد. گروه نامطمئن به ساحل رسیدند و ما در میان ردیفهایی از تماشاگرانی که نیمی تمسخر میکردند و نیمی همدردی میکردند.
به سمت سالن ضیافت رفتیم. سخنرانان سمپوزیوم تمام درایت خود را به کار گرفتند تا به این موضوع دلسردکننده بپردازند. تنها کاری که میشد انجام داد این بود که به اختراع «اعتماد» داشت – درست همانطور که یک گلادستونیِ گرفتار، از دنیا میخواهد که «همه چیز را به مهارت رئیس بزرگمان بسپاریم». اما، افسوس! این کار الان جواب نمیداد. در واقع، کشتی غیرقابل هدایت بود؛ وزن عظیم موتورهای دماغه مانع از آن میشد که از سکان اطاعت کند. گروه به سمت پاریس حرکت کرد – کسانی که روحیهی انجام این کار را داشتند – و سهامداران شرکت حتماً به اندازهی کافی دلشان به درد آمده بود. چند سال بعد، در حالی که در کنار ساحل تیمز، نه چندان دور از وولیچ قدم میزدم، به آرایش تودههایی از فلز زنگزده برخوردم که مدتها آنجا افتاده بودند.
میللنگهای بزرگ چرخهای پارویی، یک سیلندر و مقداری فلز دیگ بخار وجود داشت. به من اطلاع داده شد که اینها تکههای کشتی بخار بدشانسی بودند که قرار بود دریازدگی را از بین ببرد! همانطور که به انتهای اسکله خلوت – همان اسکلهای که دیده بودم به طرز بیرحمانهای با آب برده شده بود – قدم میزدم، خاطره این روز دوباره به ذهنم آمد. وقتی به یاد آوردم که مقامات بندر کاله – و به طور معقول – ادعای بزرگی برای شرارتی که به اسکله وارد شده بود، ارسال کردند، عنصری از کمدی تلخ در این معامله وجود داشت. اما شرکت خیلی زود با «انحلال» سریع آن را راضی کرد . هیچ منبعی وجود نداشت، بنابراین فرانسویها مجبور شدند اسکله خود را با هزینه خودشان بازسازی کنند. نزدیک کاله، مکانی قابل توجه و شکوفا وجود دارد که پس از جنگ جهانی اول توسط وبستر، یک مرد انگلیسیِ بیخانمان، تأسیس شد. این شهر با خیابانهای پهن و باشکوهی که گفته میشود.
- ۰ ۰
- ۰ نظر