مادربزرگ وینکل گفت: “خب، نه همیشه.”
“کشاورز شرور به قدری ترسید 495 که می خوفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است جسد سه پسر را در جایی بگذارد که کسی آنها را پیدا نکند. بنابراین آنها را به زیرزمین برد و با گوشت خوک خود داخل وان ترشی گذاشت.”
“اوه اوه اوه!” کت فریاد زد و دست هایش را روی گوش هایش گذاشت. حتی چشم های کیت خیلی گرد و درشت بود. اما مادربزرگ گفت:
“حالا، نترس تا من به پایان دفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق 496 , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استان برسم. مگه به شما نگفتم که همه چیز مربوط به سنت نیکلاس فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.
شما صبر کنید و ببینید چه اتفاقی افتاده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی 497 , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است!
“در همان روز، کشاورز شرور با مقداری سبزیجات به بازار رفت تا بفروشد. همانطور که در بازار نشسته بود، سنت نیکلاس در مقابل او ظاهر شد. او بر تن و ردای بلند خود داشت، درست همانطور که او را در کیت می بینید. کیک.
“آیا گوشت خوک برای فروش دارید؟” سنت نیکلاس از مرد پرسید.
کشاورز گفت: نه.
“از سه خوک جوان در وان آب نمک تو در 498 سرداب چی؟” گفت سنت نیکلاس.
دهقان دید که عمل بد او معلوم شد، همان طور که همه اعمال بد، دیر یا زود. او به زانو افتاد و از قدیس خوب التماس کرد که او را ببخشد.
سنت نیکلاس گفت: راه خانه ات را به من نشان بده.
کشاورز سبزیجات خود را در بازار فروخته نشده 499 رها کرد و بلافاصله به خانه رفت و قدیس تمام راه را دنبال کرد.
وقتی به کلبه رسیدند، سنت نیکلاس به وان ترشی خوک در انبار رفت. عصایش را روی وان تکان داد و سه پسر، دلچسب و خوب پریدند بیرون! سپس قدیس خوب آنها را از میان جنگل برد و آنها را در معرض دید خانه خود رها کرد.
“اوه، چه سنت نیکلاس خوبی!” کیت و کت گفت. “یکی دیگر به ما بگو.”
- ۰ ۰
- ۰ نظر